گمشده هایم را می جویم

ساخت وبلاگ
آن چشمان درشت، گوش کوچک، سبیل آویزان روی جلد را مگر می‌شود دید و کتاب "او و گربه‌اش" را از روی پیشخوان کتابفروشی برنداشت؟اول داستان:از گربه مستقل‌تر داریم؟ منزوی‌تر؟ خودسرتر؟ زمان عاشقی سربه‌راه‌تر و سرسپرده‌تر؟ زمان مادری جنگجوتر؟ حالا ببینید آدم‌های داستان چه طور آدم‌هایی هستند که گربه‌ها برای نجات آن‌ها و بیرون کشیدنشان از ورطه ناامیدی، تنهایی و غم‌های خانمان‌برانداز ناگزیر به حرکت‌هایی برخلاف طبیعتشان می‌شوند. تا جایی داستان در غم پایان‌ناپذیر انسان فرو می‌رود که وقتی گربه تنها یک شانس برای برآوردن آرزو دارد آن را تقدیم به صاحبش می‌کند و برایش شادی طلب می‌کند.آیا واقعاً کشور ژاپن همچنان کشوری پر از شرمساری، توقعات بالای والدین از فرزندان، بی‌توجهی به احساس دیگران است؟ داستان به حدی در روابط انسان‌ها تلخ پیش می‌رود که آرزوی وزیدن نسیم گرم عشق برایشان دارم مانند چابی، یک گربه.وقتی کتابی می‌خوانم که با فرهنگ کشورش آشنا نیستم دوست دارم اطلاعات بیشتر را توسط مترجم در پاورقی دریافت کنم. انتظار زیادی است؟ مثلاً دوست داشتم درباره "تعطیلات طلایی ژاپن" بیشتر بدانم. این تعطیلات هفته دوم اردیبهشت یا 29 آوریل تا 5 می است که از سه سال پس از پایان جنگ جهانی دوم (1948) شروع شده و یک جشن ملی است.حالا نوبت داستان پشت داستان است:امانت‌داری در صفحه‌آرایی رعایت شده و همانند نسخه انگلیسی، هرجا گربه‌ای راوی داستان است با یک نشان خلاقانه از گربه مشخص می‌شود. هر گربه در حال انجام یک حرکت گربه‌ای است.این متن را با طرح روی جلد کتاب شروع کردم. این کتاب دقیقاً همین طرح صفحه را در نسخه انگلیسی‌اش دارد اما در نسخه دیگری تصویر دختری است که در تخت‌خوابش دراز کشیده و در حالی کتاب می‌خواند که یک گربه روی ا گمشده هایم را می جویم...
ما را در سایت گمشده هایم را می جویم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lilibani بازدید : 58 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 13:08

برای نویسنده، شاعر، کتابدار و مربی رشته کتابداری و اطلاع‌رسانی (علم اطلاعات و دانش‌شناسی)، سرکار خانم بهار رهادوست، در حال تهیه صفحه ویکی‌پدیا و توسعه آن هستم. استادان، و دوستان محترمی که در صفحات خود از ایشان یاد کرده و مطالبی نوشته ‌اند لطفاٌ در توسعه این صفحه اقدام نمایند. در صورت تمایل، لینک مطالب را برای من ارسال کنید تا به سایر مطالب اضافه کنم.همکاری شما عزیزان کمک می‌کند تا صفحه باقی بماند. سپاسنکته: در صورتی که شما هم توسعه‌دهنده ویکی هستید لطفا از پیش‌نویس: بهار رهادوست استفاده نمائید. در حال حاضر این صفحه، توسط ویراستاران ویکی به حالت پیش نویس انتقال یافته است. گمشده هایم را می جویم...
ما را در سایت گمشده هایم را می جویم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lilibani بازدید : 57 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 13:08

هنوز جوان‌تر از آن بودم که قدرت نه گفتن داشته باشم و هنوز آنقدر خام که نتوانم موقعیتم را در شرایط خاص تشخیص دهم. سر راه محل کارم در ولیعصر نزدیک پارک‌وی کمی بالاتر از پارک ساعی، یک گالری لوازم منزل بود که من بهش می‌گفتم مغازه شیک‌فروشی و اسباب تزئینی زیبا برای خانه‌های جذاب داشت. هر بار که رد میشدم مراقب بودم آنقدر آهسته گام بردارم که کل دکور قشنگش را ببینم ولی نه آنقدر آرام که مشخص شود زل‌زده‌ام. هر بار به خودم می‌گفتم بالاخره یک روز از داخل همه وسایلش را خواهم دید و چه روزی بهتر از روز حقوق. کمی از ساعت دو و نیمی گذشته بود که داخل شدم. آن حجم از لوازم ایستاده، آویخته، نشسته و غیره اطرافم را گرفته بود و نحوه چیدمان اشیاء طوری بود که نفس کشیدن بین آن همه زیبایی را سخت کرده بود. گیج و مبهوت بودم که یک دفعه آقای فراهانی را روبروی خودم دیدم. آن زمان تازه شروع بازیگری دخترانشان بود و گلشیفته هنوز نام تازه‌ای بر سر زبان‌ها بود. آقای پدر، خود به تنهایی بازیگری حرفه‌ای بود برای خودش. با یک حرکت آرتیستیک جلو آمد و گفت آمدی چیزی بخری؟ و من ساده گفتم بله و نگفتم نه که آمده‌ام فقط برای دیدن. چون قطعاً از پس خرید لوازم جذاب آنجا بر نمی‌آمدم. یک چند نفری در حال بسته‌بندی یک گله سرامیکی آهوی گردن‌بلند تزئینی با قدهای بلند و کوتاه برای او بودند. مجموعه بسیار زیبایی بود. در حالی که کارگر مغازه را برای خرید چلوکباب برای آن مشتری ویژه و صرف در طبقه بالای گالری بیرون فرستادند‌ با خودم فکر کردم من در آن میانه چه وصله بی‌تناسبی هستم. توجه آقای فراهانی دوباره به من جلب شد. پرسید هدیه است؟ گفتم بله. گفت برای کی؟ گفتم یک دوست. و فکر کردم چه دوستی بهتر از خودم. با حرکت دستی هنرمندانه گفت دوستت را برا گمشده هایم را می جویم...
ما را در سایت گمشده هایم را می جویم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lilibani بازدید : 53 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 13:08